وقتی او به داخل اتومبیل برگشت، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید: "گفتگوی خیلی خوبی بود."
پس از خروج از جایگاه، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد. او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد. آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت: "هی خانم، شانس آوردی که من پیدا شدم. اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی."
زنش پاسخ داد: "عزیزم، اگر من با او ازدواج می کردم، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین."
برگرفته از کتاب بهترین نکته ها و قطعه ها